آغازین: با صدای مادرم که اسمم را صدا میزند از خواب بیدار می شوم، از ماشین پیاده میشوم و به سمت باغ میروم.
میانه: نسیم سردی می وزد که باعث می شود بوی خوش گلها در باغ بپیچد،برگ ها در دستان نسیم از سویی به سوی دیگر میروند و صدای کلاغ ها سکوت باغ را می شکند.
به آسمان خیره می شوم آسمان صاف و بدون ابر است و درختان بلند و پربار مانند نقاشی های زنده به نظر میرسند. زیر سایه درختان مینشینم و به چشمه ی کوچکی که از وسط باغ می گذرد خیره می شوم دستم را درون آب فرو میبرم خنکی آب حس خوبی به من تزریق میکند.پس از چند دقیقه دستم را از آب بیرون می آورم و از روی چمن ها بلند میشوم،گل ها توجه ام را جلب میکنند؛گل هایی به رنگ زرد، سفید و قرمز. هر کدام زیبایی خودشان را دارند مخصوصا وقتی که در نور خورشید غرق می شوند.
پروانه ها و زنبور ها در اطراف گلها پرواز میکنند و زیبایی بیشتری به باغ میدهند.
پایانی: این باغ شاهد تغییر فصل ها بوده است از گلهای بهاری که با انرژی و تازگی می رویند تا برگ های پاییزی که زمین را پوشش میدهند و درختانی که از یک نهال به این درختان عظیم تبدیل شده اند.از نظر من باغ کتاب زندگی است که هر روز صفحه ی جدیدی از آن را ورق می زنیم.
تاج پلیز